با عرض پوزش پس از به کار بردن تمامی راهنمایی های شما دوستان به هیچ نتیجه ایی نرسیدم

 

بجز این که فعلا بی خیال عکسها بشم  و به گزارش کتبی رضایت بدم .

 

یک ربعی گذشت که صدای بیدار باش سرپرست بلند شد تا ساعت 5 صبح چیزی  نمانده بود و

 

کلی کار داشتیم .سرعت با د بیشتر شده بود وسرپرست ساعت حرکت را به خاطر سرما و باد

 

مقداری عقب تر انداخت . طبق عادت دیرینه  برای عکاسی از طلوع خورشید از چادر رفتم

 

بیرون – باد شدیدی در ارتفاعات بالاتر در حال وزیدن بود چند تایی عکس گرفتم و به نوبت به

 

تمام چادر ها سرک کشیدم .به چادر سرپرست که رسیدم سرپرست گفت 8 حرکت می کنیم –

 

فکر می کنم منتظر کمی آفتاب بود .  سر ساعت همه به جز تیم سرپرستی آماده حرکت بودند .تیم

 

3 نفره سرپرست حتی چادرشان را هم جمع نکرده بودند .دستور حرکت توسط سرپرست صادر

 

و بسوی پیت سرا حرکت آغاز شد تا ایشان بعد از جمع آوری وسایلشان به ما ملحق شوند.تقریبا

 

برای برفکوبی بچه ها تا زانو تو برف می رفتند – شیب هم مناسب ریزش بهمن بود بچه ها هم

 

 شیب را به صورت زیگزاگ صعود کردند .این دومین اشتباه ما بود باز هم نگران بهمن شدم .در

 

انتهای شیب که بودیم تیم پایین حرکت کردند.

 

هوا نیمه ابری بود ولی از بالا که نگاه می کردیم کلاردشت غرق در آفتاب بود .در انتهای شیب

 

سنگهای بزرگی قرار دارد که فضای ما بین آنها پر از برف بود که با تراورس از شمال آنها خود

 

را به روی یالچه ایی کوچک که به پیت سرا و در نهایت به کنگلک ختم میشد خود را

 

رساندیم.ایستادیم تا بچه ها همه با هم حرکت کنند به پیت سرا که رسیدیم شدت باد افزایش پیدا

 

کرد در بالادست هم برف پودر معلق در هوا به شکل ابر در آمده بود که نشانی برای طوفان

 

بود . سرعت حرکت تیم در کل خوب بود حال سرپرستمان هم به علت سرما خوردگی نا مساعد

 

بود .فاصله نفرات در بیشتر مواقع از هم زیاد می شد . بادهای ملایم صبحگاهی تبدیل شده بود به

 

تندبادهایی که با سرعت 50 کیلومتر می وزید .از نظر بچه ها این تندباد ها خیلی هیجان انگیز

 

بود .به اولین مسیر بهمنی رسیدیم البته بهمنی بودن مسیر نظر شخصی من بود.در نزدیکی

 

کنگلک پایین بودیم که برای اضافه کردن لباس وتغییر ذائقه ایستادیم .بعد از مقداری استراحت به

 

 حرکتمان ادامه دادیم تا به تابلو کنگلک پایین رسیدیم .رو به جنوب غرب ( سیاه کمان) که می

 

ایستادیم یالچه ایی در سمت چپ وجود داشت و به نظر بهترین مسیر برای صعود به بالاتر بود

 

ولی مسیر را به سمت راست تر ادامه دادیم .در اطرافمان بهمن های کوچکی ریخته بود.مسر

 

حرکتمان به صورت یک تراورس از زیر کوهپایه های سنگی اسپد به سمت کنگلک بالا ادامه

 

داشت .

 

 هر چقدر ارتفاع زیاد می کردیم بر شدت باد افزوده میشد.فاصله بین یالهای سنگی اسپد به

 

صورت قیفهای کوچک و بزرگی در آمده بود که با حجم زیادی از برف منتظر فرصت مناسبی

 

برای ریزش به سمت دره بود.

 

سرعت حرکتمان کند شده بود و فاصله نفرات زیاد – مقداری جلوتر ایستادیم تا بقیه نفرات

 

برسند .بالاخره به اولین بهمن از نظر سرپرست وبزرگان تیم رسیدیم وکمی احتیاط لازم بود .نظر

 

مسئول فنی این بود که مسیرهای بهمن گیر را یکی یکی رد می کردیم ( البته گوش شنوایی وجود

 

نداشت ) ولی بزرگان چیز دیگه ایی می گفتند !!! خوب حتما یه چیزی می دونن که میگن؟

 

بگذریم که چگونه مسیر را رد کردیم وبه همین صورت 2 تا بهمن گیر کوچک دیگر را تا

 

لیزونک  پشت سر گذاشتیم .

 

ساعت 12:30 به بزرگترین بهمن منطقه یعنی لیزونک رسیدیم. فاصله تراورسی را که باید انجام

 

میدادیم کمی طولانی بود – مسئل فنی هم با جدیت تمام فرمودند که مسیر را باید یکی یکی رد

 

بشیم وبعد از توصیه های ایمنی که توسط یکی از نخبگان گوشزد شد مسئول فنی شروع کرد به

 

برفکوبی و رد کردن مسیر بهمنی.شدت تند بادها خیلی زیاد شده بود و حرکت را کمی سخت تر

 

می کرد . همین طور که  حرکت مسئول فنی را روی اون توده  بهمنی دنبال می کردم دیدم یکی

 

از بزرگان با 3 نفر دیگه از بچه ها شروع به حرکت کردند .حجم برف خیلی زیاد و مناسب

 

برای یک بهمن بزگ بود – البته این اتفاق برای ما نمی افتاد آخه ما با بقیه فرق داشتیم .

 

حرکت تیم کند شده بود وتندبادهایی با سرعت تقریبی 80 کیلومتر تعادل بچه ها را به هم می زد

 

تعدادی از نفرات عجله داشتند که سریع تر برسند و تعدادی هم به خاطر ضعف جسمانی آهسته

 

تر حرکت می کردند در نتیجه فاصله نفرات با هم زیاد شده بود .تندبادها به طوفان تبدیل شده بود

 

و به صورت یکنواخت ما را نوازش می کرد در بعضی مواقع هم بقدری سرعت باد زیاد می شد

 

که حتی اجازه کوچکترین حرکتی را به ما نمی داد.به انتهای یال نزدیک می شدیم و مدام بر

 

سرعت باد افزوده می شد .ذرات برف هم  مثل دسته ایی زنبور  در هوا در حال رقصیدن

 

بودند.پس از طی مسیری نه چندان کوتاه به دشت سرچال رسیدیم که با دیدن پناهگاه مقداری ذوق

 

زده شدیم .

 

قرار گرفتن کوه ها در  روبروی هم تونلهایی درست کرده بود که بادهای غربی را با سرعت هر

 

چه تمام تر به سمت ما هدایت می کرد.

 

مسیر پناهگاه را بجای اینکه به کف دشت برویم مقداری تراورس کردیم واز سنگ بزرگی که

 

کنارش سنگچین بود به سمت پناهگاه حرکت کردیم .بچه هایی که جلوتر بودند به سرعت به در

 

بالای پلکان هجوم بردند و با بیل وکلنگ به شکستن یخهای اطراف در ورودی مشغول

 

شدند .داخل پناهگاه که رسیدم به سرعت لباسامو عوض کردم و به داخل کیسه خواب رفتم تا

 

گرمای از دست رفته بدنم را جبران کنم.