گزارش وتحلیل برنامه تخت سلیمان از زبان حسین
گزارشی که در پایین مشاهده می کنید گزارش حسین یکی از شرکت کنندگان در برنامه تخت سلیمان نوروز است که خارج از تحلیلیشخصی ایشان که از برنامه کرده به آن اکتفا می کنم .با تشکر از این دوستمان
1. روز اوًل جمعه3/1/86 ؛
ما شب بر روی کشتی سنگ چادر زدیم، یعنی در زیر یک شیب با طول زیاد و حجم برف در حدود 1 متر؛ کاملا مستعد برای سقوط بهمن،
و اشتباه بدتر؛ دو نفر از بچه ها برای اینکه فردا صبح برف کوبی کمتری داشته باشیم شیب مذکور را در یک مسیر زیگزاگی برف کوبی کردند،
و این دو اشتباه در حالی بود که اگر بهمن به ما می زد تمام تیم در زیر بهمن مدفون می شد و کسی نبود که به افراد کمک کند
2. روز شنبه ؛
در حدود ساعت 8 شب بود که بچه ها متوجه نور یک "هدلایت" شدند که به سمت پناهگاه نزدیک می شد، با توجه به طوفانی بودن و تاریک هوا، ایمان به پائین پناهگاه رفت وسعی کرد با نور هدلایت خودش اونها رو راهنمائی کنه، در حدود ساعت 8:30 شب بود دیدیم دو نفر با کمترین تجهیزات وارد پناهگاه شدند (یکی از آنها از افراد تیم سایپا بود) در حالی که اآنروز از خود قرارگاه رودبارک رو پیاده اومده بودند؛ با کمترین استراحت و تغذیه نامناسب، هر دوی آنها خسته بودند و حال یکی از آنها مناسب نبود، چون کیسه خوابهای آنها مناسب نبود ما به آنها کت پر دادیم و بچه ها برای انها نسکافه درست کردند, و شاید این سومین اشتباه ما بود؛ هر دوی آنها دچار حالت تهوع شدند و فکر کنم این بخاطر شیر موجود در داخل نسکافه بود که در شرایطی که معده خالی است ممکن است باعث اذیًت معده شود.
ساعت از 10 شب گذشته بود ولی یک نفر از انها هنوز حالت تهوع داشت و نمی توانست بخوابد، برای او چائی شیرین درست کردم، ظاهرا حالش بهتر شد و خوابید.
3. یکشنبه 5/1/86 (روز سوم) ؛
آقای منصوری و سعید پورحیدری قرار نبود تا اخر برنامه با ما باشند و فقط قصد آمدن تا پناهگاه را داشتندف بنابراین ساعت 1 بعدازظهر با بهتر شدن هوا به سمت پائین حرکت کردند.
4. دوشنبه ؛
با توجه به اینکه روز گذشته را بدلیل شرایط بد جوی در پناهگاه مانده بودیم، همگی کلافه شده بودیم و از طرفی هم بعید به نظر می رسید که هوا انقدر خوب شود که بتوانیم فردا (سه شنبه) تخت سلیمان را صعود کنیم و به پناهگاه برگردیم و یا بتوانیم شب را در علم چال بمانیم!!!
نظر بچه ها این بود که حداقل امروز تا علم چال برویم و برگردیم؛
من شخصا با این نظر موافق بودم، چون اولین بار بود که به منطقه امده بودم و رفتن تا خود علم چال هم برای من بسیار با ارزش و به یاد ماندنی بود، پوریا هم خیلی دوست داشت که بتواند در این شرایط (آب و هوای زمستانی) از منطقه علم چال و دیواره علم کوه عکس بگیرد، و بقیه تیم هم موافق بودند؛
اما مهمترین نکته این بود که به نظر نمی امد سرپرست تیم (محمد) با این حرکت موافق باشد ولی پس از اصرار بچه ها رضایت داد که تیم به سرپرستی محمود به سمت علم چال بره، خود محمد در پناهگاه ماند و ما 7 نفر در حدود 10:15 بود که حرکت کردیم و این در حالی بود که هوای نسبتا خوب صبح داشت به یک هوای طوفانی تبدیل می شد؛ و این چهارمین اشتباه بود، حرکت تیم به سمت علم چال بدون حضور محمد(سرپرست و راهنمای تیم).
حدود ساعت 11:10 بود که با شدید شدن طوفان (سرعت باد بیش از km/h 100 ) سرپرست ما (محمود) درباره ادامه حرکت از بچه ها سوال کرد و تقریبا همه با برگشت موافق بودند، پس محمود تصمیم گرفت که تا ساعت 11:30 به حرکت ادامه می دیم و بعد بر می گردیم؛ شاید این پنجمین اشتباه بود، ما باید در همین جا برمی گشتیم.
ساعت 11:30 ما به سمت پناهگاه برگشتیم در حالی که هوا مه الود شده بود و سرعت وزش باد رو به افزایش بود، در لحظاتی سرعت طوفان به حدی بالا بود که پوریا به ما تذکر می داد که بشینید، در یک نقطه پس از اینکه به روی زمین زانو زدم کسی از پشت به من برخورد کرد، اون لیلا بود که در اثر برخورد هادی با او به زمین خورده بود،
اما هادی؛ متاسفانه تذکر پوریا را خیلی جدی نگرفته بود و در یک لحظه طوفان او را پرت می کند و مچ پای هادی به شدت پیچ می خورد به طوریکه دیگر قادر به حرکت نیست (البته پس از بازگشت به تهران و رفتن به دکتر در تاریخ 11/1 متوجه شدیم که پای او یک ترک کوچک برداشته و فقط پیچ خوردگی نبوده)
هاله که کوله پشتی همراهش نبود کوله هادی رو برداشت و به هر زحمتی بود بچه ها (ایمان،محمود و پوریا) هادی رو به پناهگاه رسوندند.
* همین جا باید از این سه نفر تشکر کنم، چون واقعا کار خیلی سختی بود *
پس از رسیدن به پناهگاه سریع به پای هادی پماد زدم و با باند کشی بستم و گرم نگه داشتیم؛ و باز هم اشتباه - اشتباه ششم- چون بعدا متوجه شدم نباید در ساعات اولیه ضرب دیدگی پا رو گرم می کردیم، برعکس باید خنک نگه می داشتیم تا از خونریزی داخلی جلوگیری بشه، اما من دوره امداد ندیده بودم و فقط مسئولیت آوردن پک امداد به من سپرده شده بود، البته محمد که دوره امداد رو گذرنده بود یه اشاره ای کرد ولی متاسفانه خیلی با اطمینان حرف نزد.
هر کاری می توانستیم انجام دادیم تا حال هادی بهتر شه و ان شب تب و لرز نکنه که خدا رو شکر موفق شدیم.
5. سه شنبه 7/1/86 (روز پنجم)
ما صبح زود قصد حرکت به سمت پائین رو داشتیم اما با توجه به بارش برف شب گذشته و احتمال سقوط بهمن و همچنین وضعیت پای هادی که قادر به حرکت نبود ما همچنان برای سومین روز در پناهگاه ماندیم، وچون برنامه ریزی ما تا همین روز(سه شنبه) بود به ناچار کلیه مواد غذائی رو جیره بندی کردیم،
*اینجا باید از لیلا ، پوریا ، ایمان و هاله تشکر کنم چون بیشتر مواد غذائی متعلق به اونها بود، همچنین از هادی بخاطر تهیه کپسول گاز به میزان کافی*
در طول روز بچه ها از طریق تلفن همراه با تهران در تماس بودند ولی درباره وضعیت هادی چیزی نگفتند، و از طرفی هم پوریا با یکی_دو نفر از کوهنوردان با تجربه صحبت کرد و راهنمائی خواست؛ که به نظر اکثر بچه ها این کار درستی نبود و شاید هفتمین اشتباه بود؛ افرادی که در منطقه حاضر نیستند و شرایط رو از نزدیک نمی بینند، نمی تونن راهنمای خوبی باشند و از طرفی هم اگر نیاز به مشورت و راهنمائی باشه این کار باید از طریق سرپرست تیم یا مسئول فنی انجام بشه که پوریا هیچ کدوم از این مسئولیتها رو نداشت.
- بالاخره شب وضعیت هادی رو به تهران خبر دادیم و قرار شد که نفراتی از تیم "انجمن دانشگاه تهران" در قالب تیم امداد و نجات به سمت منطقه حرکت کنن.
6. چهارشنبه 8/1/86 ؛
هوا خیلی خوب بود اما به خاطر تازه بودن برف هنوز خطر ریزش بهمن بسیار زیاد بود.
قبل از ظهر بچه ها به امید پیدا کردن برانکارد به طرف بالگردی که در زمستان در منطقه سقوط کرده بود رفتند ولی متاسفانه به دلیل حجم زیاد برف موفق به باز کردن بالگرد نشده بودند.
- بعد از ظهر بالاخره با تلاش فراوان پوریا، من به انباری پناهگاه که در آن قفل بود وارد شدم و تونستم یکعدد برانکارد (متعلق به هلال احمر) پیدا کنم.
7. پنجشنبه 9/1/86 " روز هفتم " :
صبح زود پس از خوردن صبحانه آماده حرکت شدیم، کوله هادی بر روی کوله ایمان بسته شد و با رداخل آن بین من ، هاله و لیلا تقسیم شد، ایمان ، محمود ، پوریا و محمد مسئولیت حمل هادی رو توسط برانکارد برعهده گرفتند.
من ، هاله و لیلا جلو رفتیم و مسیر رو با سه پا کوب بطور موازی برف کوبی کردیم - بخاطر حمل برانکارد-
- پس از گذشت چند ساعت و رد کردن مسیرهای سراشیبی، محمود بوسیله طنابهای انفرادی و زیر انداز چادری که داشت یکعدد "بسکت" درست کرد تا حمل هادی راحتتر انجام بشه؛
*اینجا من فهمیدم که ابزار و لوازم فنی در هر برنامه زمستونی لازمه، چون اگه تونیک و کارابین های ایمان و محمود و طنابهای انفرادی نبود ، برای بسکت کردن هادی با مشکل مواجه می شدیم *
- ساعت 15:30 بود که پس از عبور از کشتی سنگ صدای سوت آقای منصوری (سرپرست تیم امداد) رو شنیدیم؛
گرچه تیم امداد در اواخر مسیر به ما رسید ولی مهمتر از رسیدن تیم امداد، آمدن این تیم بود و من باز هم فهمیدم که " قلّه بهانه است.."
و در روزهای بعد از برنامه که با هادی صحبت می کردم گفت که دیدن بچه هائی که از تهران بخاطر من آمده بودند برایم خیلی با ارزش بود و فکر نمی کردم که اینقدر برای بچه ها اهمیت داشته باشم ..و خیلی چیزهای دیگر که شاید هادی دوست نداشته باشه اینجا بنویسم،
ولی می تونم بگم روحیه ای که بچه ها با آمدنشان به هادی بخشیدند آنقدر ارزش داشت که بخاطرش پای هادی بشکنه!
و شاید این بزرگترین هدیه ای بود که هادی تا حالا در ایام نوروز گرفته .